خصومت و ستیزگی و جنگ و جدال. (ناظم الاطباء). جنگیدن. نبرد کردن. رزم آزمودن: دل کینه ورشان به دین آورم سزاوارتر زآنکه کین آورم. فردوسی. اگر پیل با پشّه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. (از العراضه). ، انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : چو کین آوری کین ستانی کنم شوی مهربان مهربانی کنم. نظامی. رجوع به مدخل بعد شود
خصومت و ستیزگی و جنگ و جدال. (ناظم الاطباء). جنگیدن. نبرد کردن. رزم آزمودن: دل کینه ورْشان به دین آورم سزاوارتر زآنکه کین آورم. فردوسی. اگر پیل با پشّه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. (از العراضه). ، انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : چو کین آوری کین ستانی کنم شوی مهربان مهربانی کنم. نظامی. رجوع به مدخل بعد شود
کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین) : کنون گاه رزم است کین آورید به ترکان سرکش کمین آورید. فردوسی. کمین بر گذرگاه زنگ آورند تنی چند زنگی بچنگ آورند. نظامی ورجوع به کمین کردن شود
کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین) : کنون گاه رزم است کین آورید به ترکان سرکش کمین آورید. فردوسی. کمین بر گذرگاه زنگ آورند تنی چند زنگی بچنگ آورند. نظامی ورجوع به کمین کردن شود
خلل و خرابی رساندن. شکاف وارد آوردن. سوراخ ساختن چیزی یا جایی: اگر پیل با پشه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. اگر زو دل شاه کین آورد همه رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. ناورم رخنه در خزینۀ کس دل دشمن کنم هزینه و بس. نظامی. یأجوج وار هریک با تیشۀ زبان آورده اند رخنه به سد سکندری. طالب آملی (از آنندراج). - به رخنه درآوردن، وارد رخنه کردن. به سوراخ و شکاف درآوردن: به رخنه درآورد یکسر سپاه چو شیر ژیان رستم کینه خواه. فردوسی. - رخنه برآوردن، بهم آوردن رخنه. ترمیم کردن رخنه و شکاف: همه رخنۀ پادشاهی به مرد برآری بهنگام پیش از نبرد. فردوسی. - رخنه در دیوار آوردن، سوراخ در دیوار پدید کردن. سوراخ کردن دیوار. - ، ترک درویشی کردن. (ناظم الاطباء)
خلل و خرابی رساندن. شکاف وارد آوردن. سوراخ ساختن چیزی یا جایی: اگر پیل با پشه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. اگر زو دل شاه کین آورد همه رخنه در داد و دین آورد. فردوسی. ناورم رخنه در خزینۀ کس دل دشمن کنم هزینه و بس. نظامی. یأجوج وار هریک با تیشۀ زبان آورده اند رخنه به سد سکندری. طالب آملی (از آنندراج). - به رخنه درآوردن، وارد رخنه کردن. به سوراخ و شکاف درآوردن: به رخنه درآورد یکسر سپاه چو شیر ژیان رستم کینه خواه. فردوسی. - رخنه برآوردن، بهم آوردن رخنه. ترمیم کردن رخنه و شکاف: همه رخنۀ پادشاهی به مرد برآری بهنگام پیش از نبرد. فردوسی. - رخنه در دیوار آوردن، سوراخ در دیوار پدید کردن. سوراخ کردن دیوار. - ، ترک درویشی کردن. (ناظم الاطباء)
پیه گرفتن. پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی. پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی، نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای من است پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشن است. تأثیر (از آنندراج). و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 354 شود
پیه گرفتن. پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی. پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی، نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای من است پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشن است. تأثیر (از آنندراج). و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 354 شود